امروزها دارم کتاب دکتر تورج اتابکی بنام(The State and the Subaltern: Modernization… in Turkey and Iran)را میخوانم کتاب جالبی است. بطور کلی مسافرتهای شاهان ایرانی مانند ناصرالدین شاه،مظفرالدین شاه و بالاخره رضاشاه به خارج از کشور مخصوصا فرنک خوب و مثمرثمر بوده چرا که باعث آشنایی آنان با دنیای پیشرفته غرب می شده و همیشه هم پس از بازگشت از سفر،اقدامات متعددی در کشور صورت میگرفته که نشانگر تاثیرات همین سفرها بوده است. رضاشاه در سفر یک ماهه خود به ترکیه،حدود بیست نفر را با خود برده بود که البته اکثرا نظامی بودند صادق مستشارالدوله که از نمایندگان برجسته تبریز در مجلس اول بوده در این زمان، سفیر ایران در ترکیه بوده که بخاطر قد کوتاهش،ترکها به او «سفیرکوچولو» می گفتند او که در این سفر از نزدیک شاهد رفتار و گفتگوهای رضاشاه با آتاتورک بوده خاطره جالبی دارد که لازم است اهالی قدرت همیشه آنرا آویزه گوش خود کنند: روزی در میان گفتگوها،یک مرتبه آتاتورک یکی از روزنامه های محلی را در دست میگیرد که راجع به اختلاس یکی از کارمندانِ یکی از وزارتخانه ها نوشته بود. آتاتورک آن روزنامه را به «عصمت اینونو» نخست وزیر ترکیه نشان داده و دستور رسیدگی می دهد. در این هنگام رضاشاه که ترکی بلد بود متوجه شده و با تعجب از آتاتورک می پرسد که چرا به روزنامه نگاران اجازه می دهد که چنین مطالبی را نوشته و مامورین دولت را زیر سوال ببرند؟ رضاشاه سپس می گوید:من در ایران به هیچیک از جراید اجازه نمی دهم که کوچکترین انتقادی از رفتار مامورین دولت بکنند... آتاتورک از رضاشاه میخواهد که در همه حال روزنامه نگاران را در نوشتن آزاد بگذارد سپس داستان جالبی نقل می کند و می گوید: در زمان عثمانی که فالگیری و جن گیری در ترکیه رواج داشت روزی یک خانم زیبا و ثروتمند به یکی از رمالها مراجعه کرده می گوید که شوهر من مرا خیلی دوست دارد اما من او را دوست ندارم و می خواهم مرا دوست نداشته باشد و طلاقم دهد! رمال که نمی خواسته چنین مشتری پولداری را زود از دست بدهد روی کاغذ، چیزی نوشته و کاغذ را به خانم می دهد تا در یکی از شبهای تاریک، کاغذ را در قبرستانی دفن کند اما در زمان دفن کردن، نباید اصلا به«گرگ»فکر کند چرا که در اینصورت،نوشته تاثیری نخواهد داشت. خانم، کاغذ را هی به قبرستان می برده اما در زمان دفن کردن بلافاصله به یاد گرگ می افتاده و گرگ در نظرش مجسم می شده و نمی توانسته کاغذ را دفن کند و ناچار برمی گشته... آتاتورک آنوقت به رضاشاه می گوید روزنامه نگاران در یک کشور به منزله آن گرگ هستند که به محض اینکه کارمندی و مقامی بخواهد اختلاس کند و رشوه ایی بگیرد بلافاصله آن گرگ یعنی(افشاگری روزنامه ها)در خیالش مجسم خواهد شد و دست از پا خطا نخواهد کرد! بدون وجود روزنامه های آزاد، حتی اگر بر هر مقام دولتی یک مامور مخفی هم گذاشته شود باز هم قادر به کنترل فساد نخواهد بود چرا که ممکن است آن مامور مخفی با آن مقام ساخت و پاخت کرده باهم بخورند!(برای این خاطره بنگرید به:روزها از پی سالها:خاطران ناصر امینی...صص85الی87.) متاسفانه نه رضا شاه در آن زمان و نه سردمداران بعدی در ایران هیچوقت این جمله طلایی آتاتورک را بکار نبستند و کشور ایران هرگز عاری از آلودگی و فساد نشد...این سخن مرا یاد جمله ای از اولیانوفسکی در زمان استالین انداخت گویند وقتی از اولیانوفسکی(عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی)پرسیدند که چرا شما نارسایی های جامعه شوروی مانند الکلیسم را به نقد نمی کشید و به مطبوعات نمی آورید؟ او جواب داده بود که «ما لباسهای چرکین خودمان را در مقابل دشمن آویزان نمی کنیم »... اما در محیط مختنق و فاقد نقدهای طبیبانه و روزنامه های آزاد، این لباسها به مرور زمان چنان چرک آلود میگردند که سرانجام همه را در چرک و کثافت دفن میکنند و سرنوشت جامعه شوروی نیز سرانجام چنین شد...

آردینی اوخو
پنجشنبه 7 تیر 1397
بؤلوملر : تاریخ,