لینک کانال علی مرادی مراغه ای
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie
بی هیچ تردیدی ایرانیان،مردمی متجمل هستند و چشم و همچشمی و تجملگرایی نه تنها بلای جان مردم فعلی بلکه نسلهای آینده نیز است که گفته اند:تجمل امروز،احتیاج فرداست...
گزنفون، آریستفان و کریتیاس بارها به تجملگرایی ایرانیان اشاره کرده اند گزنفون در باره تجملپرستى شاهانِ ایران مىنویسد:«بخاطر شاه ایران، کسانى به هر سرزمینى سفر مىکنند تا ببینند از آشامیدنىها چه چیزى مىتوان یافت که پادشاه آن را با میل بنوشد و یا بسیار کسان با خود مىاندیشند که چه خوراکى کشف کنند تا شاید مزه آن به پسند پادشاه باشد در خوان شاه صدگونه خوراک مىنهادند، از گوشت گاو و تا هر چیز دیگر... این مرد چنان زندگى مىکند که گویى بهزودى خواهد مرد!. «خدمتکاران دربار شاه ایران،نیمى از روز را صرف آماده کردن خوراک پادشاه مىکنند»( ایرانیات در کتاب بزم فرزانگان... ص: 22)
لینک کانال آقای مرادی مراغه ای:
https://t.me/joinchat/AAAAAD87nVP8Vn5r2e_2VA
کرین برینتون در کتاب»کالبد شکافی چهار انقلاب» مینویسد که یکی از نشانههای انقلاب و فروریزی یک نظام آن است که آن نظام و رژیم به صورت نماد نفرت و کینه در آید و رژیم شاه در دهه چهل و پنجاه به صورت نماد پستی و پلشتی درآمده بود، به طوری که نه تنها روشنفکران، بلکه افکار عمومی جامعه نیز هر «مرگ طبیعی» را قربانی و مقتولِ دست آن نظام تعبیر میکرد چرا که این امری همیشگی است که وقتی شکافی عمیق بین حکومت و مردم بوجود می آید اعتماد مردم از بین می رود چنین است که آن زمان مردم ایران، نه تنها مغروق بودن صمد را مقتول دستگاه دانستند، بلکه مرگهای طبیعی دیگری چون مرگ تختی در هتل، مرگ آل احمد در شمال و سکته شریعتی در بندر ساتهامپتون در انگلستان را نیز جزو قربانیان رژیم به حساب آوردند. چرا که آن نظام به صورت سمبل نفرت درآمده بود!
صمد،آل احمد و شریعتی در بدترین سن و زمان ممکن درگذشتند در زمان افراط گرایی و تندروی، عصر آرمانگرایی و یوتوپیا و عصر تقدس اسلحه و سیانور زندگی کرده و متاثر از زمانه خود بالیدند و بر زمانه خود نیز تاثیر گذاشتند و به نوعی فرزند زمانه خود و زندانی زمانه خود بودند فضای روانی آن دوره چنان شبیه خود آن سه تن بود که خواست بر هر سه لباس شهید و قدیس بپوشاند و مرگ هر سه را به ساواک منتسب کند در حالیکه ساواک در مرگ هیچکدامشان نقشی نداشت....شریعتی نمونه آشکاری است از دوره آرمانگرایی و افراط و تفریط،بطوریکه صفت«ترین»در تک تک سخنرانی ها و نوشته هایش موج میزند او بیشترین تاثیر را بر زمانش گذاشت چه تاثیر منفی و چه مثبت.
رژیم که بزرگترین دشمن خود را در اردوگاه چپ می دانست به شریعتی اجازه داد به سخنرانی هایش ادامه دهد و حسینیه ارشاد در این مورد نمونه و گواه آشکاری است. علی¬رغم این¬که از تریبون آن، سخنانِ خلاف حکومت شاه هم شنیده می¬شد، اما چون بعضاً در نقد مارکس و مارکسیسم نیز سخنرانی¬هایی ارائه می¬گردید، در نتیجه، همین سیاست «گَهی بر میخ و گهی بر نعل زدن» باعث می-شد به مدت شش سال از سوی حکومت شاه تحمل گردد البته وقتی هم حسینیه ارشاد بسته شد و شریعتی به زندان افتاد در زندان نیز حتی به اندازه یکصدم زجری که امثال چپها مانند بهروز دهقانی کشید متحمل نگردید!
متاسفانه مرگ زودهنگامشان، هر سه را از پوست اندازی و تجدیدنظر در منظومه فکری شان محروم ساخت امروزه کثیری از آن نسل که باقیمانده اند در حوزه فکری خودشان به یک خانه تکانی ذهنی عظیمی تن داده اند...
امروزه نسل ما چندان میانه خوبی با رادیکالیسم،آرمانگرایی و «ترین»های شریعتی ندارد به همین خاطر اگر امثال شریعتی بخواهند در میان نسل ما ظاهر گردند حتما باید لباسی جدیدی متناسب با زمان ما بپوشند تا از طرف نسل جدید پذیرفته گردند همچنانکه چه گوارا نیز که زمانی سارتر او را کاملترین انسان قرن بیستم می نامید امروزه تفنگش چندان باب میل نسل حاضر نیست به همین خاطر تفنگش را گذاشته اند اما چهره زیبایش بر روی کالاهای نظام سرمایه داری نقش بسته است بر روی لیوان، پلیور، فندک، جا کلیدی، کیف پول، کلاه لبه دار،تیشرت...
لینک کانال آقای مرادی مراغه ای:
https://t.me/joinchat/AAAAAD87nVP8Vn5r2e_2VA
روبرت میشل، جامعهشناس آلمانی در بحث جالبی درباره احزاب اقتدارگرا، روشن میکند که چطور حزبی که برای یک هدف مشخص به وجود میآید، بعدها که حزب شکل میگیرد، خود حزب و بقای آن هدف میشود و هدف اصلی از بین میرود تا آنجا که حزب حتی اعضای خودش را هم قربانی میکند(احزاب سیاسی، نوشته روبرت میشل...ص18) هنگامی که رهبران در داخل سازمان با خطری روبرو شوند که اقتدار آنان را مورد تهدید قرار دهد رفتاری به غایت مهاجمانه پیدا میکنند و تردیدی در زیر پا نهادن بسیاری از حقوق دمکراتیک به خود راه نمیدهند در اینجا کوچکترین نقد و چون و چرایی درباره حقانیت حزب به منزله خیانت و یاری رساندن به دشمنان تلقی میگردد!(همان، صص21-22.)
در یک سازمان مخفى چریکى که خشونت و کشتن و کشته شدن هر لحظه در کمین آن نشسته چگونه میتوان انتظار رعایت نقطه نظرات دیگران و چون و چرای منتقدان را داشت؟ نگاهی به تصفیهها و ترور اعضایی از سازمان فدایی که میخواستند از صفوف فداییان خارج شوند، از مصداقهای بارز ادعای فوق است که در دوره مخصوصاً رهبری حمید اشرف بر سازمان صورت گرفته است. زیستن در میان امواج خشونت رژیم سرکوبگر از یک طرف و دایره بسته حزبی از طرف دیگر، حساسیت انسان را نسبت به خشونت از میان میبرد و دنیا را به دو طیف خیر و شر مطلق و سیاه و سفید بدل میکند. بنابراین، خواه ناخواه تصفیههای خونین درون گروهی به امری اجتناب ناپذیر بدل میگردد. به محض اینکه احساس میگردد عضوی پا سست کرده و درصدد خروج از سازمان برآمده، سوءظن لو دادن بقیه و در نتیجه حذف فیزیکی، اولینتصمیمی است که به ذهنها خطور میکند. شاید نگاهی گذرا به اینتصفیه ها خالی از فایده نباشد؛ علی میرزا جعفرالله و جواد سعیدی به دستور تقی شهرام کشته شدند(بنگرید به : ایرانشهر، شماره 18، سوم مرداد 1359)براساس منابع غیرقابل انکار،دست کم شش نفر در تصفیه های درون حزبی فداییان کشته شده اند به عنوان مثال در مورد کشتن ابراهیم نوشیروان پور چنین آمده است:«برخوردهای ناصادقانه یکی از رفقا چه در طول زندگی چریکی و چه در رفتن بیخبرش، رفقا را سخت آزرده کرده بود، مدتی بعد رفقا ردش را میگیرند و متوجه میشوند با اسم جعلی در شرکتی کار میکند، و او را ترور میکنند(مجله آرش، شماره 79،مورخه آبان1380)و یا«دو رفیق دیگر پس از اینکه مخفی میشوند از خود ضعف نشان میدهند و در حالی که اطلاعات وسیعی داشتند میخواستند کنارهگیری کنند و... عدم رعایت اکید مسائل و دستورات امنیتی از جانب آنها شک و تردید رفقایی که با آنها در ارتباط بودند ایجاد میکند... و رفقا تصمیم میگیرند دو رفیق را ترور کنند(همان منبع)حمید اشرف در مورد لزوم کشتن اورانوس پورحسن مینویسد:«فرد دومی...خانه تیمی را بی خبر ترک کرد و رفت...پس از این جریان از طرف رفیق قاسم پیشنهاد شد که تیمی برای اعدام این فرد تشکیل شود و به تبریز برود و یقۀ این خائن را بگیرد و حکم را در موردش اجرا کند(جمع بندی سه ساله. نوشته حمید اشرف١٣۵۴.ص34)
البته برخی از نویسندگان مانند دکتر پیمان وهاب زاده معتقدند که مسئله تصفیه افراد در دوره رهبری مسعود احمدزاده وجود نداشته و در زمان رهبری حمید اشرف اتفاق افتاد که به نظر صحیح نمی آید اشتباه دکتر پیمان وهاب زاده در این است که او چنین خشونتهایی را در حد تفاوتهای فردی افراد تقلیل می دهد در حالیکه نمی داند که چنین ترورها و خشونتها از ذات و سرشت چنان احزابی بر می آید که مشی مسلحانه و زیرزمینی را برمی گزینند و این تنها مختص به احزاب مسلحانه ایران نبوده است او اعدام آریستیدو بدست خود چه گوارا را فراموش کرده که گمان می رفت میخواهد افراد گروه را ترک کند...!
کاراکتر ایوان ایوانف، در رمان «تسخیرشدگان» داستایوفسکی بی شباهت به اعدام افراد درون حزبی فداییان نیست ایوان ایوانف در فکر ترک کردن انجمنی سرّی بود که اعضای انجمن از وحشت فاش کردن اسرار محفلشان، وی را به قتل میرسانند!
گروههای مسلحانه و زیرزمینی به مرور زمان برای بقای خود مجبور به انتخاب انضباط سفت و سخت و شیوه های خشن در بین افراد خود هستند و دیر یا زود برخورد و تصفیه افراد خاطی حتی منتقد به یک رویه و در نتیجه به یک قانون مبدل میگردد! چنین جنایتی محصول آن نوع مبارزه و آن موقعیت انضمامی است بجای آنکه آن نوع مبارزه نقد شود افراد نقد میگردند!
لینک کانال آقای مرادی مراغه ای: https://t.me/joinchat/AAAAAD87nVP8Vn5r2e_2VA پس از کودتای احسان الله خان و شکست او در مقابل قوای دولت مرکزی، نهضت جنگل بیش از پیش، از درون دچار بحران گردیده، وحدت سابق از هم پاشیده و دوستان دیروز در مقابل همدیگر سنگر گرفته بودند، مردم نیز کمکم از مبارزه خسته شده و از پشتیبانی نهضت دست کشیده بودند
فرهنگستان ایران در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۱۴،با فرمان رضاشاه تشکیل گردید و نخستین جلسهٔ آن روز دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۱۴ به ریاست محمدعلی فروغی نخستوزیر وقت تشکیل شد بیشترین کوشش فرهنگستان صرف انتخاب معادل برای اصطلاحها و واژگان خارجی بود البته لازم به ذکر است که این معادل سازی تنها مختص کلمات فرنگی نبود بلکه اصطلاحات عربى و ترکى نیز که در زبان فارسى رایج شده بودند، در بر میگرفت که کوشش می شد این کلمات را حذف و به جاى آنها واژه هاى متروکه باستانى بکار رود.